سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

جمعه پیش بهشت زهرا بودم. اصولا من به قبرستون خیلی علاقه دارم؛ اما این بهشت زهرا یه چیز دیگس. ما که با دیدن قبرستون های شهرمون یاد جهنم و صحرای محشر می افتیم اما بهشت زهرا که می ریم یاد بهشت و همه خوبی هایی که کردیم و پیرزن از خیابون رد کردن و صدتومنی مچاله شده صدقات انداختن هامون می افتیم! بس که این بهشت زهرا پر از گل و بلبل و درخته.

 

خب شاید این برای تهرانی ها عادی باشه اما واسه ما شهرستانی اصلا! اینکه تو مراسم چهلم  خیلی شیک و اتوکشیده رو صندلی های تشریفات بشینن و انواع خرما و حلوا و شربت بهشون تعارف بشه و بعد برای همدردی با صاحب عزا عینک آفتابی شون رو جابجا کنن و بگن متاسفم عزیزم و راهشون رو بگیرن برن!

 

مراسم ختم رفتن یعنی بری بشینی کنار مزار، دستی به خاک روش بکشی، یه فاتحه زیر لب بخونی، احیانا اسم خودت رو جای اسم حک شده ی مرحوم بذاری و به خونه آخرتت فکر کنی.

 

بهشت زهرا که بودیم یاد صحبت اون خواننده سابق وبلاگم می افتم که می گفتن چندین ساعت میرن بهشت زهرا زیر بارون قدم می زنن و من توی دلم می گفتم عجب دل شیری دارن که میان مقبره ها راه می روند...

البته توی وانفسای پول و ترافیک و پایتخت نشینی خیلی خوبه؛ اما کلا اون وحشت ذاتی که همراه اسم قبرستون هست با دیدار مجدد بهشت زهرا برام شکسته شد!

از شما چه پنهون حتی دلم کشید یه روز با خانواده بساط پیک نیکی و زیرانداز و قلیون(!) برداریم بریم زیر سایه بهشت زهرا سیزده به در کنیم!

 

نه آقا

من قبول ندارم

بهشت زهرای شما قبرستان - به معنای واقعی کلمه- نیست!

آرامگاه لوکس اموات است!


نوشته شده در جمعه 89/2/10ساعت 2:37 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |